وداع غم انگر بچه ها با پدر

 

دفعه ي آخري كه مي خواست به جبهه برود، حليمه و عاطفه، به پايش افتادند و با التماس گفتند:

-« بابا! خواهش مي كنيم ديگر به جبهه نرو و كنارمان بمان.»

عباس وقتي اين حالت را ديد، خيلي ناراحت شد و دست روي سرشان كشيد و گفت:

-« بچه ها! الان كشور ما در جنگ است و بسياري از جوان هاي ما به شهادت مي رسند؛ براي همين به وجود من وامثال من در آن جا نياز است. 
دخترهاي من! صبور باشيد. ما بايد پيرو امام باشيم.»

با اين صحبت ها، بچه ها را آرام كرد و بعد آن ها را در آغوش گرفته، خداحافظي كرد و براي هميشه رفت.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 17 بهمن 1393برچسب:, | 23:26 | نویسنده : abOolfazl |

.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • ایف آی دی